میگویم،،،منمیگویم
از سوختن هایم در وصف یار میگویم
همچون پروانه که در راه عشقش سوخت
من میسوزم
در راه تو میسوزم
عجب جمله ای این جمله (ای پروانه عاشقی را از شمع بسوز کان سوخت دم بر نیاورد)
اری باید رسم عاشقی از پروانه اموخت،
مدعیان عشق بسیارند اما کدامین نفر،کدامین کس،درراه میسوزد دم بر نمی اورد
میگویم من
چه شب که به انتظار تو نشستم ،چشمانم سفید شداما تو نیامدی
چه بگیم که رسم عاشقی بد دردی است
باز میگیم عاشقیت از شمع بیاموز ،کان سوخت دم بر نیاورد
همچون سی مرغ رفتند به سوی یار وبه ابدیت پیوستند
ای یار سوختن در راه تو افتخاری است ،بزرگی است ،امید است ،هدف است
ای کاش من این افتخار را کسب کنم
دراه تو ،برای تو ،بسوزم دم برنیاورم
ای یار به من قول بده اگر سوختم در عشقت ،از تو خواهش میکنم قطره ای از چشمان سیاهت نیاید ،اگر امد من خودم را نمی بخشم
ای شمع عشق تو بر همه ی عشاق سروریست
افتخار است
ای کاش سوختن تو را سرمه ی چشمانم میکردم ،عجب افتخاری است سوختن دم بر نیاوردن
عجبا
به تو میگویم ،از ملالت ها،دوری ها،رنجها،دوستی ها
اینها هر کدام صد سال زمان برای گفتم میخواهد اخر عشق من الهی است ،خالص است
خدایا ،خداوندا در این زمانه نگه دار عشق من باش .......
|